گفت دوست دارد برود زیر آن درخت ( اسمش را گفته بود ها ! اما یادم نمی آید ) بنشیند و بزند زیر آواز .

 گفتم  می برمش

 گفت دلش می خواهد مثل بقیه ، درخیابان های خیس شهر ، وقتی باران می بارد ، گشت و گذار کند و از کنار جوان های عاشق بگذرد .

 گفتم چشم . 

 گفت دوست دارد آنقدر فال بردارد تا بالاخره به جواب مورد علاقه اش برسد

 گفتم حتما !

 گفت دوس دارد برود روی پشت بام و ریز ریز شعر بخواند .

 گفت دوست دارد به آسمان آبی زلال خیره شود و به این فکر کند که از زمین به آسمان ، باران می بارد .

 گفتم برایش میسر می کنم تمامشان را

 لبخندش را از روی لب هایش پر داد . به آقا فریدون که داشت 500 تومان از مشتری اش بیشتر پول می گرفت خیره شد و گفت  ما مرغ عشقیم ها !  حواست هست ؟ 

به ارزن های نصفه و نیمه خیره شدم و گفتم میدانم .



***


+ سه تا از قانونای زندگیتون رو بگین :)

 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ گروه گرافیک ناحیه یک ارومیه مجله سبز Melissa سالها انتظار سیاره سیاه | Black Planet Hesam Rastegat Contemplations بازی ، فیلم شرکت بهین تجارت Sarah کافی نت امیر صدرا